هو القهّار 

بسیاری از اندیشمندان تاریخ از افلاطون در کتاب «جمهور» گرفته تا تامس مور در کتاب «اتوپیا» تا ابونصر فارابی در کتاب «اندیشه های اهل مدینه فاضله» از دغدغه خود برای ایجاد یک جامعه آرمانی سخن رانده اند. در این میان بخشی از این اندیشمندان به جهان غرب و برخی به مشرق زمین تعلق داشته اند و بر این اساس، راهبردها و دغدغه های متفاوتی را در شکل دهی به جامعه آرمانی خود مد نظر قرار داده اند. سخن گفتن از ماهیت تمدن غرب[1] نیازمند بررسی موشکافانه از یک سو در سیر تاریخ بشر و از سوی دیگر در سیر افکار اندیشمندان و فلاسفه مغرب زمین در زمینه شناخت عالم، انسان و ماهیت حیات می باشد. اصولا تقسیم جهان به غرب و شرق، خود جای بحث و تامل دارد؛ چرا که این مسئله، امری نسبی است و می توان غرب و شرق را به نسبت قرار داشتن در هر نقطه از زمین تعریف نمود. در هر صورت، مسلم است که تمدن یا سرزمین غرب، لقبی است که از قرن ها پیش به منطقه اروپای فعلی اطلاق می شده است. در بررسی تمدن غرب باید نظر به مفهوم و ماهیت کهن و نوین از تمدن غرب داشت. در این راستا، از منظر تاریخی و در یک تحلیل کلی، تمدن غرب، هویتی است که در بردارنده یا میراث دار تمدن های یونان و روم باستان و امپراطوری بیزانس در اروپا می باشد و شاید از این باب، باید آن را در مقایسه با تمدن های باستان سایر نقاط جهان همچون مصر، ایران و چین مورد بررسی قرار داد.

از نقطه نظر فرهنگی و مذهبی، جهان غرب از دوران باستان در یونان و روم همواره درگیر مفاهیم خدایان چندگانه، آیین های پاگانیسمی[2] و تفکرات الحادی بوده است و به نظر می رسد که نسبت به سرزمین های شرق میانه و ناحیه بین النهرین، فاصله بیشتری با مفهوم خدای واحد و تعالیم انبیای الهی داشته است. هر چند که ظهور حضرت عیسی (ع) در منطقه فلسطین فعلی و تسلط اروپاییان بر این ناحیه که به تدریج منجر به ورود و گسترش آیین مسیحیت به جهان غرب گردید را می توان نقطه عطف یا مبدا تغییر، حداقل در بخش هایی از فرهنگ و تمدن الحاد زده غرب دانست. این امر تا بدانجا پیش رفت که سه قرن بعد از ظهور حضرت مسیح، کنستانتین دوم، امپراطور وقت روم، آیین مسیحیت را به عنوان دین رسمی خود اعلام نمود و این آیین به قویترین مذهب در امپراطوری روم تبدیل گردید. البته در کنار این امر، همچنان افکار پاگانیسمی به خصوص در بخش یونانی اروپا رواج داشته است. این مسئله در کنار فعالیت هایی که یهودیان در استحاله و تحریف فرهنگ و دین مسیحیت در اروپا و نیز تاثیر گذاری بر فرمانروایان امپراطوری های بزرگ غرب (و حتی شرق) انجام می دادند، تا اواخر قرون وسطی ادامه داشته است. اما آنچه که می توان آن را تحول بنیادین یا حتی به نوعی تکامل در ماهیت تمدن غرب به مفهوم نوین آن دانست، دوره نوزایی یا رنسانس بود که از حدود قرون 14 تا 16 میلادی آغاز و به طور گسترده ای سراسر اروپا را فرا گرفت. در این زمان، متفکرین و فلاسفه ای ظهور کردند که با الهام از میراث اصیل یونان و روم باستان، دیدگاهی نو نسبت به جهان و انسان مطرح نمودند.